غسل کردن. غسل زدن. اغتسال. تغسل. رجوع به غسل شود: چیزی نیافتم که به آن یخ را شکنم و آب گیرم و غسل آرم. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 30). بر سر خود آب ریخت و ایستاده غسل آورد. (انیس الطالبین ایضاً ص 116). نتوانستم که آب گرم سازم و غسل آرم. (انیس الطالبین ایضاً ص 127)
غسل کردن. غسل زدن. اغتسال. تغسل. رجوع به غسل شود: چیزی نیافتم که به آن یخ را شکنم و آب گیرم و غسل آرم. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 30). بر سر خود آب ریخت و ایستاده غسل آورد. (انیس الطالبین ایضاً ص 116). نتوانستم که آب گرم سازم و غسل آرم. (انیس الطالبین ایضاً ص 127)
رسم نهادن. رسم گذاشتن. آیین و طریقه ای را بنیان نهادن. وضع قاعده و قانون جدید: خود کردن و عیب دوستان دیدن رسمی است که در جهان تو آوردی. سعدی. چشمت که ریخت خون من و قصد خاک کرد ماتم گرفته رسم سیه پوشی آورد. آصفی شیرازی (از ارمغان آصفی)
رسم نهادن. رسم گذاشتن. آیین و طریقه ای را بنیان نهادن. وضع قاعده و قانون جدید: خود کردن و عیب دوستان دیدن رسمی است که در جهان تو آوردی. سعدی. چشمت که ریخت خون من و قصد خاک کرد ماتم گرفته رسم سیه پوشی آورد. آصفی شیرازی (از ارمغان آصفی)
شستشوی کردن و شستن همه بدن به طریق شرعی. غسل آوردن. غسل زدن. اغتسال. رجوع به غسل شود: عبداﷲ همه شب نماز کرد، و قرآن خواند، وقت سحر غسل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). غسل کن اول زآب دیدۀ من هفت بار تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او. عطار. دیده برانداخت نقاب دو چشم غسل صفا کردم از آب دو چشم. امیرخسرو (از آنندراج)
شستشوی کردن و شستن همه بدن به طریق شرعی. غسل آوردن. غسل زدن. اغتسال. رجوع به غسل شود: عبداﷲ همه شب نماز کرد، و قرآن خواند، وقت سحر غسل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). غسل کن اول زآب دیدۀ من هفت بار تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او. عطار. دیده برانداخت نقاب دو چشم غسل صفا کردم از آب دو چشم. امیرخسرو (از آنندراج)
کنایه از آخر شدن و به نهایت رسیدن. (برهان) (آنندراج). به آخر رساندن. پایان دادن: از این زارترچون بود روزگار سر آرد مگر بر من این کردگار. فردوسی. سر آوردم این رزم کاموس نیز دراز است و نفتاد از او یک پشیز. فردوسی. بدان تا زند بر بر پهلوان بدان زخم بر وی سر آرد جهان. اسدی. چو هر کامی که بایستش برآورد زمانه کام او را هم سر آورد. نظامی. یکی زندگانی تلف کرده بود بجهل و ضلالت سر آورده بود. سعدی. بشیرینی سر آرد نوبهار زندگانی را چو زنبور عسل آن را که منزل مختصر باشد. صائب (از آنندراج). ، مطیع نشدن. قبول نکردن. نپذیرفتن: رضوان بهشت خلد نیارد سر صدّیقه گر بحشر بود یارش. ناصرخسرو. ، (از: سر، رأس + آوردن) در تداول عامه، کنایه از کار مهم و بزرگی کردن: مگر سر آورده ای، چرا اینهمه در تسریع مقصود خویش میکوشی
کنایه از آخر شدن و به نهایت رسیدن. (برهان) (آنندراج). به آخر رساندن. پایان دادن: از این زارترچون بود روزگار سر آرد مگر بر من این کردگار. فردوسی. سر آوردم این رزم کاموس نیز دراز است و نفتاد از او یک پشیز. فردوسی. بدان تا زند بر بر پهلوان بدان زخم بر وی سر آرد جهان. اسدی. چو هر کامی که بایستش برآورد زمانه کام او را هم سر آورد. نظامی. یکی زندگانی تلف کرده بود بجهل و ضلالت سر آورده بود. سعدی. بشیرینی سر آرد نوبهار زندگانی را چو زنبور عسل آن را که منزل مختصر باشد. صائب (از آنندراج). ، مطیع نشدن. قبول نکردن. نپذیرفتن: رضوان بهشت خلد نیارد سر صِدّیقه گر بحشر بود یارش. ناصرخسرو. ، (از: سر، رأس + آوردن) در تداول عامه، کنایه از کار مهم و بزرگی کردن: مگر سر آورده ای، چرا اینهمه در تسریع مقصود خویش میکوشی
غسل کردن. غسل آوردن. اغتسال. تغسل: در ظاهرم جنابت در باطن است حیض آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم. خاقانی. نخست غسلی از آن چشمۀ حیات برآر به زیر هر بن مویی از آن نمی برسان. کمال اسماعیل (از آنندراج)
غسل کردن. غسل آوردن. اغتسال. تغسل: در ظاهرم جنابت در باطن است حیض آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم. خاقانی. نخست غسلی از آن چشمۀ حیات برآر به زیر هر بن مویی از آن نمی برسان. کمال اسماعیل (از آنندراج)
بدست آوردن. بحاصل کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - باز دست آوردن، ازنو در تصرف گرفتن. دیگر باره متصرف شدن: ولایتهایی که در عهد پدرش قباد ازدست رفته بود... باز دست آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94). - دست بر چیزی آوردن، هجوم بردن و چیرگی خواستن بر چیزی: از آن ابر عاصی چنان ریزم آب که نارد دگر دست بر آفتاب. نظامی (از آنندراج). - ، کنایه از غالب وتوانا بودن بر چیزی. (از آنندراج). دست داشتن. دست یافتن. دست کردن. دست رسیدن. - دست آوردن سوی کسی، بدو دست دراز کردن. با او همدم و همخوابه شدن: بسی سوگند خورد و عهدها بست که بی کاوین نیارد سوی او دست. نظامی. ، در بیت ذیل به معنی دست نمودن و یا معنی لغوی هر دو تواند بود. (امثال و حکم) : پیکان تیر غمزۀ تو بر دل من است گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست. کمال اسماعیل
بدست آوردن. بحاصل کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - باز دست آوردن، ازنو در تصرف گرفتن. دیگر باره متصرف شدن: ولایتهایی که در عهد پدرش قباد ازدست رفته بود... باز دست آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94). - دست بر چیزی آوردن، هجوم بردن و چیرگی خواستن بر چیزی: از آن ابر عاصی چنان ریزم آب که نارد دگر دست بر آفتاب. نظامی (از آنندراج). - ، کنایه از غالب وتوانا بودن بر چیزی. (از آنندراج). دست داشتن. دست یافتن. دست کردن. دست رسیدن. - دست آوردن سوی کسی، بدو دست دراز کردن. با او همدم و همخوابه شدن: بسی سوگند خورد و عهدها بست که بی کاوین نیارد سوی او دست. نظامی. ، در بیت ذیل به معنی دست نمودن و یا معنی لغوی هر دو تواند بود. (امثال و حکم) : پیکان تیر غمزۀ تو بر دل من است گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست. کمال اسماعیل
اگر در خواب بیند که خود را از جنابت بشست، دلیل است که کارش تمام شود. جابر مغربی اگر بیند که در آب رود یا در آب دریا غسل کرد، دلیل بر درستکاری و دیانت او باشد و غمش زایل شود. اگر این خواب را بیمار بیند، دلیل است شفا یابد. اگر وام دار بود بگذارد، اگر بنده ای بیند خلاصی یابد. اگر بیند که به اب گرم غسل کرد و بعد از آن دست و رو را شست، دلیل که دو نیکی بکند. محمد بن سیرین دیدن غسل کردن، دلیل بر پاکی دین بود و هر زیاده و نقصان که در شستن جنابت بیند، دلیل بر پاکی دین او است .
اگر در خواب بیند که خود را از جنابت بشست، دلیل است که کارش تمام شود. جابر مغربی اگر بیند که در آب رود یا در آب دریا غسل کرد، دلیل بر درستکاری و دیانت او باشد و غمش زایل شود. اگر این خواب را بیمار بیند، دلیل است شفا یابد. اگر وام دار بود بگذارد، اگر بنده ای بیند خلاصی یابد. اگر بیند که به اب گرم غسل کرد و بعد از آن دست و رو را شست، دلیل که دو نیکی بکند. محمد بن سیرین دیدن غسل کردن، دلیل بر پاکی دین بود و هر زیاده و نقصان که در شستن جنابت بیند، دلیل بر پاکی دین او است .